نقاشي نقاشي...
يا رزاق... دستت، خطت، هنرت براي من ستودني ست... كم نقاشي ميكشي اما اكثرا به جا و با موضوعِ خاص! نقاشي را من يادت ندادم...زاده ي ذهنت است يكي از نقاشي هاي با موضوعت همان بود كه با ماژيك روي درِ كمدِ خونه ي ماماني زهرا كشيدي. گفتي ناراحته! داره گريه ميكنه....( و اين درست در اوج غمِ نبودن خاله باجي بود) بعدتر خودت و يسنا را كشيدي ...گفتي مثل اونروز رفتيم پارك من ميدويدم يسنا ميگفت مبين ندو، صبر كن من باهات بيام. اسبت جادويي بود! من را هم شگفت زده كرد! سكوت و ناگهان اسبي كه نشانم دادي...و من بلاگردونِ دستهايت شدم. نقاشي نقاشي را دوست داري...ورق و خودكاري مي اوري و ميگويي اسمم ُ اينجا بنويس بالاش ، ميخوام بفرستم ...
نویسنده :
مامان هدي
23:28